خدای مهربونم ... ما رو به غصههای معمولی مون برگردون، به کلاسهای درسمون، ترافیکهای طولانی، خیابونای شلوغ پلوغ...دغدغههای زیاد...هدفهای سخت...به همون روزایی که همیدگه رو قضاوت میکردیم و به قضاوتهای همدیگه توجهی نمیکردیم.... به همون روزایی که دنیا هنوز اینقدر آلوده نبود... که آلوده بود و حاد نبود.... که آلوده بود و از آلودیگیش نمیمردیم...که نگران و دلواپسی حال عزیزانمون بودیم نه جونشون....
به لطف و مهربونی و بزرگیتای خدای مهربونم...ما رو برگردون به روزایی که سلامتی اینقدر گریزپا نبود... که میشد لابه لای همین مشکلات و دغدغههای ریز و درشت...با خیالی آسوده و راحت فنجونی بردارم و چایی بریزم و کنار پنجرهای بایستم و در کمال اطمینان و آرامش نفسی عمیق بکشم...که میشد دستهای کسی رو گرفت و بدون ترس و هراس، تموم شهر رو قدم زد و غصهها و دردها رو فراموشش کرد...
دلم لک زده برا یک دورهمی....یک لبخند....یک خیال تخت و راحت....
دلم لک زده برا یک زندگی آروم و معمولی....
خدایا در آغوشمون بگیر که خسته ایم، خودت حال زمین و زمان رو خوب کن و دستهام رو بگیر و من هیچ وقت فراموشت نمیکنم و اینو بدون که من شبانه روز به یادتم....
سروش